الیناجانالیناجان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

اولین شب استقلال دختر گلم

دختر نازم دیشب اولین شبی بود که بعد از 2 سال و 4 ماه و 5 روز توی اتاق خودت تنهایی خوابیدی و در کنار من نبودی با اینکه یه اتاق فاصله مون بود ولی اندازه یه دنیا فاصله احساس کردم ماجرا هم از این قرار بود که دیشب که شیرت رو آماده کردم گفتم الینا وقته خوابه بریم شیرت رو بخور ،و شما گفتی من میلم رو تختم ایش بخورم من رو تختم بخوابم خودت سریع رفتی رو تختت خوابیدی و شیرت رو خوردی و من هم برات کتاب خوندم خوابت برد تا صبح هم بیدار نشدی آرام و دنج روی تختت خوابیدی عسلم دیگه بزرگ شدی که دوست داری توی اتاق خودت بخوابی ولی من دوست ندارم حالاحالا ازم دور بخوابی دیشب هم خواسته خودت بودو  اولین شب استقلال تو در  یکشنبه 17/6/92...
18 شهريور 1392

رفتن عسل کوچولو به پارک ارم

من و بابا جمعه 08/06/92 با عسل کوچولو رفتیم پارک ارم ما هر دو مون خیلی سال بود نرفته بودیم موقع رفتن رفتی عقب نشتی قربونت برم که دیگه خانوم شدی و تنهایی میری عقب میشینی به خورده برای خودت بازی کردی بعد خوابت برد ولی انقدر که عسلم بچه سرحال و پر جنب و جوشی هستی تا می خوابی دلمون می گیره طوری که خودم سعی کردم بیدارت کنم بعد از بیدار شدنت یه خورده که گذشت سرحال شدی با شیرین زبونیات کلی ما رو خندوندی خلاصه وقتی رسیدیم تهران ، اولش رفتیم فروشگاه هایپر استار که فروشگاه بزرگ و شیکی بود و شما هم طبق معمول هر پاساژ و فروشگاه، ماشین سوار شدی موقع برگشت از فروشگاه کیفت رو که عقب همون ماشین گذاشته بودم یادم رفت که بردارم سریع گفتی کیفم کیفم ، کلی ...
13 شهريور 1392

مادرانه 5

بوی بهشت میشنوم از صدای تو                نازکتر از گل است , گل گونه های تو ای در طنین تو آهنگ قلب من                ای بوی هر چه گل , نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا                     حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر                      آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام                       تا تاب هفت رنگ ببندم برای ...
13 شهريور 1392

27 ماهگی عشقم

عشق مامان ٢٧ ماهگیت مبارک و اما آنچه در روزهای ٢٦ ماهگیت گذشت:   کار این روزهای ما اینه که با موتورت بریم پارک بعد پیاده میشی میری بازی می کنی و بعد از مغازه خوراکی می خری وبعد دوباره سوار موتورت میشی برمی گردیم و این طوری کلی بهت خوش میگذره که تو راه به من گفتی : مامان تاب بازی اوب بود ، تاب بازی بای بای وایشن میام ، بیشتر شب ها هم میریم پارک ، پارک که میریم یه خوره تاب و سرسره که بازی می کنی میری سراغ بازیگاه و با اصرار و چرب زبونی همه رو سوار میشی و در نهایت هم باز هم با گریه از بازیگاه میای بیرون، عکس های بدون شرح : این ٣ تا کتاب هم جایزه اینه که کم و بیش دستشویی ات رو میگی این...
13 شهريور 1392

ماجرای آتلیه رفتن در 2 سال و 3 ماهگی

در ٢ سال و ٣ ماهگیت تصمیم گرفتیم ببردیمت آتلیه ولی این آتلیه رفتن با کلی ماجرا همراه بود: چهارشنبه ١٦ مرداد ٩٢ وقت آتلیه داشتیم بعد از یک ساعت که دراتاق انتظار نشسته بودیم نوبت ما شد رفتیم داخل اتاق عکاسی ، خانمه هم شروع کرد کلی دکوراسیون خوشگل چیدن و من هم شما رو آماده کردم و نشسیتی روی صندلی که عکس بندازی ولی نمی دونم از چی ترسیدی که بعد از انداختن ٢ تا ٣ تا عکس شروع کردی گریه کردن اونم چه گریه کردنی واقعاً از ته دل گریه می کردی چسبیده بودی بغل من می گفتی بریم اونمون .... خلاصه اونروز نشد ما بی خیال شدیم موقع اومدن دیدی که من از دستت نارحت شدم می گفتی مامان نارلاخت نشه دوباله میریم اس میندازم . کلی شیرین زبونی کردی من رو خندوندیم من ه...
13 شهريور 1392
1